قرآن، چشم، بصر، عين، قرة عين، رؤيت، كوري و بينايي، چشم پوشي، قصاص، شهادت چشم، عذاب
در قرآن کریم واژگان گوناگونی به معنای چشم یا دیدن به کار رفته، که از جملهی آنها "عین و بصر" است:
1. عَین: در اصل آن چیزی است كه از نقطهی خاصی جریان یافته؛ مانند: آبی که از یک مرکزی جوشیده و جریان دارد؛ و در اصطلاح قرآنی به شعاع نوری كه از چشم برای دیدن اشیاء خارج شده، نور ادراکی که از بصیرت باطنی و قلبی نافذ است و...،[1] و همچنین به خود چشم نیز "عین" میگویند.[2]
2. بَصر: به معنای "چشم" آمده،[3] یعنی عضوی كه ناظر است؛ مانند: «کَلَمْحِ الْبَصَرِ»[4] (همانند چشم برهم زدن)، و نیز بر نیروی بینایی که در چشم وجود دارد و همچنین بر نیروی ادراك کنندهی دل، "بصر" گفته میشود.[5]
بدون شك آگاهی ما از عالم خارج به وسیلهی ابزاری صورت میگیرد كه اهم آن گوش و چشم است و اگر این دستگاههای مهم در بدن وجود نداشت، بشر از دانایی بیبهره میگردید.[6]
بدین ترتیب خداوند به این نعمت عظیم، هنگام تولد انسان اشاره كرده و میفرماید:
«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَاتَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفِْدَةَ...»[7]
«و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالیکه هیچ چیز نمیدانستید؛ و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد...»
خدای متعال بعد از اینکه علم را در بدو تولد انسان از او نفی میکند و نفس او را خالی از علوم میداند، به مبادی این علم پرداخته که به انسان إعطا نموده است؛ چون مبدأ تمامی تصورات حواس ظاهری است که اساس آن حس باصره و حس سامعه بوده و قلب، مبدأ تصدیق است.[8]
«وَ هُوَ الَّذِى أَنشَأَ لَكمُُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفِْدَةَ...»[9]
«و او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب [عقل] ایجاد كرد...»
دو حس چشم و گوش مشترک در میان تمام حیوانات است و در وسعت شناخت آن هیچ حد و مرزی نیست؛ چون صاحب آن دو حس، با این وسیله، خیر و شر، و نفع و ضرر خود را درک کرده، و حرکات و سکناتش از روی اراده صورت میگیرد.[10] بنابراین انسان به وسیلهی چشم جزئیات اشیاء را درك نموده،[11] و جهل و نادانی او بدین وسیله برطرف میگردد؛[12] همچنانكه خداوند در آیات دیگری نیز از این نعمتهای عظیم خود، به انسان گوشزد میکند.[13]
یکی از تركیبهای زیبایی که در قرآن به کار رفته، تعبیر "قرة عین" است که اصل آن یا از "قرّ" است، به معانی سردى و خنکی است كه اقتضاى سكون و آرامش دارد و کنایه از شادمانى و سرور است که اشک خنک میآورد؛ و یا از ریشهی "قرر" است؛ یعنی چیزی كه چشم با دیدن آن آرامش یابد و آن همچنین کنایه از شادی انسان است.[14] به عبارتی "قرة عین" یعنی "نور چشم و "روشنی چشم"؛[15] همچنانکه در كلام الهی از برخی افراد به عنوان روشنی چشم یاد شده؛ از جمله آنجا كه بندگان مؤمن از خداوند متعال چشم روشنی فرزندان و همسرانشان را طلب میکنند:
«وَالَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍُ...»[16]
«و كسانى كه مىگویند: پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایهی روشنى چشم ما قرار ده...»
در حقیقت بندگان صالح با این دعا از خدای متعال همسران و فرزندانی میخواهند که در اطاعت خداوند باشند و از معاصی دوری كنند؛ یعنی با عمل صالحشان مایهی چشم روشنی آنان گردند.[17]
همچنین دو پیامبر اولوالعزم الهی، حضرت موسی و عیسی -علیهماالسلام- به عنوان چشم روشنی مادرانشان یاد شده؛[18] و از سویی آسیه، همسر فرعون وجود مبارک حضرت موسی(ع) را مایهی چشمروشنی خود و همسرش میخواند.[19]
در قیامت نیز همانند دنیا ،پاداش شب زنده داران و انفاق كنندگان موجب چشم روشنی حضّار و ناظران است:
«لَاتَعْلَمُ نَفْسٌ مَّاأُخْفِىَ لهَُم مِّن قُرَّةِ أَعْینٍُ...»[20]
«هیچ كس نمىداند چه پاداشهاى مهمّى كه مایهی روشنى چشمهاست، براى آنها نهفته شده!...»
تعبیرات به این زیبایی حاکی از این است که نعمتهای مذکور در آیات قبل برای مؤمنان راستین، قابل تصور هیچ نفوسی نیست؛[21] همچنین نکره آوردن "نفس" و مطلق بودن "قرة اعین" اشاره به عظمت پاداش و مواهب الهی در حق مؤمنان است، بطوریكه در سراى آخرت موجب روشنایى چشم همگان و تمام نفوس مىگردد.[22]
خدای متعال در قرآن مجید داستانهای تاریخی متعددی را برای عبرت دیگران آورده که در برخی از این قصص، از چشم و بینایی نیز سخن به میان آمده است:
قرآن در بیان معجزات حضرت عیسى(ع)، به موضوع شفا دادن او به كور مادرزاد نیز اشاره کرده و میفرماید:
«...وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَ... بِإذْنِ اللهِ...»[23]
«...و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلایان به برص ]=پیسى[ را بهبودى مىبخشم...»
"اكمه" به كسی میگویند كه از بدو ولادت از نعمت بینایی چشم محروم باشد، بهطوریکه قابل معالجه نباشد.[24]
برادران حضرت يوسف(ع) به خاطر محبت خاص پدر نسبت به یوسف، به وی حسادت میورزیدند، در نتیجه تصمیم گرفتند که ایشان را از پدر دور کرده و با این طریق تمام محبت پدر را به خودشان جلب کنند؛ لذا با بهانهای یوسف را به صحرا برده و در چاهي افكندند که ایشان سالیان زیادی از خانوادهی خود دور شد و در غربت سپری کرد.[25] حضرت يعقوب(ع) در فراق فرزندش يوسف سالها با غم و اندوه نشست و به قدری ناله و گریه کرد که سیاهی چشمانش سفید شد:
«...وَ ابْیضَّتْ عَینَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِیم»[26]
«...و چشمان او از اندوه سفید شد، اما خشم خود را فرو مىبرد (و هرگز كفران نمىكرد).»
حضرت يوسف که بعد از تحمل سختیها و زندانها در طول این سالیان دراز، به مقام خزانهداری مصر رسید، در تقسیم آذوقه در سالهای قحطی و گرسنگی، با برادرانش آشنا شد و بعد از مطلع شدن از وضعیت پدر بزرگوارش، پیراهن خود را توسط یکی از برادرانش به محضر یعقوب پیامبر فرستاد تا ایشان بر چشمان مبارک بكشد و چشمانش دوباره بينا گردد؛ پس اینکه حضرت یوسف میخواهد چشمان پدر بصیر و بینا گردد، بیانگر اینست که حضرت یعقوب بینایی خود را كاملاً از دست داده بود.[27]
وقتی حضرت موسی –علیهالسلام- از طرف خدا مأمور شد، فرعون را بسوی توحید و ترک ظلم دعوت کند، فرعون برای پذیرش نبوت و رسالت ایشان، از حضرت آیت و معجزه خواست؛ حضرت موسی دو معجزه برای فرعون ظاهر نمود: یکی معجزهی عصا که تبدیل به اژدها شد، دیگری درخشان شدن دست حضرت، بطوریکه چشمها بسوی او خیره شد. اما فرعون و ساحرانش از روی کفر و عناد این آیت تکذیب کردند و حضرت را ساحر(جادوگر) خواندند؛ و جهت مقابله با حضرت، تمام ساحران زبردست در مجلس حاضر شده و سحر خود را به کار گرفتند:[28]
«... فَلَمَّا أَلْقَوْاْ سَحَرُواْ َْ أَعْينَ النَّاسِ وَاسْترَْهَبُوهُم...»[29]
«...و هنگامى (كه وسایل سحر خود را) افكندند، مردم را چشمبندى كردند و ترساندند...»
دربارهی نحوهی جادوگری و چشمبندی ساحران گفته شده که چوبهایى را به عنوان عصا درست كرده و با خالى كردن درون آن، آنها را قیر اندود نموده و در فضای باز قرار دادند، سپس در زیر زمین آتش روشن كرده و عصاها را با حرارت زیر زمین و گرماى خورشید به حركت در آوردند؛ تا اینکه مانند مار در چشمان مردم جلوهگر شد و بدین ترتیب ساحران مصرى چشمان بنىاسرائیل را جادو كردند.[30]
يكي از امدادهاي غيبي خداوند به مسلمانان صدر اسلام در برخی جنگها كه منجر به پيروزي آنان میگرديد، تصرف در چشم مؤمنان و كافران بود:
«... فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ یرَوْنَهُم مِّثْلَیهِمْ رَأْىَ الْعَینِْ...»[31]
«...يك گروه، در راه خدا نبرد مىكرد و جمع ديگرى كه كافر بود، (در راه شيطان و بت،) در حالى كه آنها (گروه مؤمنان) را با چشم خود، دو برابر آنچه بودند، مىدیدند. (و این خود عاملى براى وحشت و شكست آنها شد.)...»
در جنگ بدر تعداد مسلمانان 313 نفر و تعداد مشرکان هزار نفر بود؛ خدای متعال در چشم کفار تصرف نمود، بطوریکه مسلمانان را دو برابر دیدند و این موجب سستی و شکست کافران گردید.[32] و در آیهی دیگر میفرماید:
«وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِم...»[33]
«و در آن هنگام (كه در ميدان نبرد،) با هم رو به رو شديد، آنها را به چشم شما كم نشان مىداد و شما را (نيز) به چشم آنها كم مىنمود...»
خداوند در مرحلهای دیگر از جنگ بدر از طرفی تعداد مسلمانان را در چشم كافران كم نشان داد، و این امر موجب شد كه کفار با شهامت كامل وارد جنگ شوند و هنگام مواجه شدن با تعداد زیادی از مسلمانان، توان خود را از دست داده و شكست بخورند؛ از سویی دیگر با كم نشان دادن تعداد دشمنان در چشم مؤمنان موجب تقویت روحیهی مؤمنان و در نتیجه پیروزی آنها در جنگ بدر شد.[34]
قرآن كریم برای مجسم ساختن ماهیت افراد حقجو و منکر، تشبیهات زیبایی بیان نموده، از جمله تشبیه آنها به انسان كور و بیناست:
«مَثَلُ الْفَرِیقَینِْ كَالْأَعْمَى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ ...»[35]
«حال این دو گروه [مؤمنان و منكران]، حال "نابینا و كر" و "بینا و شنوا" است...»
در این آیه افراد كافر كه از قوای بدنی خود برای دیانت استفاده ننموده و از دیدن آیات الهی عبرت نمیگیرند، به انسان كور، و افراد مؤمن كه در راه رسیدن به پروردگار تلاش مینمایند، به انسان بینا تشبیه شدهاند.[36]
وجه تشبیه بدین گونه است: همانطوركه برای جسم انسان چشم وجود دارد، جوهر روح او نیز چشمی دارد كه اگر با گناهان كور گردد، انسان به طریق هدایت رهنمون نمیشود.[37]
خدای تبارک برای برپایی زندگی اجتماعی سالم انسانها، احكامی را وضع نموده كه یكی از عناصر اصلی آن قوانین، مربوط به چشم است:
خداوند در قرآن مجید خطاب به پیامبر عظیمالشأن میفرماید:
«قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ... وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَرِهِنَّ...»[38]
«به مؤمنان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگیرند... و به زنهای با ایمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوسآلود) فروگیرند...»
واژهی "غضّ"به معنای روی هم نهادن پلكهای چشم است.[39] منظور از این دستور، عدم نگاه به كل بدن نامحرم به جز وجه و دو کف دست است و همچنین منع از نگاه به عورت افراد (مرد وزن، و محرم نامحرم) میباشد.[40]
در قرآن مجید برای برپایی عدالت اجتماعی برای تكتك اعضای بدن مجازات در نظر گرفته شده كه از جملهی آن، قصاص چشم است:
«وَ كَتَبْنَا عَلَیهِْمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَینَْ بِالْعَینِْ...ِ وَ الْجُرُوحَ قِصَاصٌ»[41]
«و بر آنها [بنى اسرائیل] در آن [تورات]، مقرر داشتیم كه جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم... و هر زخمى، قصاص دارد.»
اگر کسی چشم كسى را به عمد كور کند و یا از حدقه دربیاورد، چشمش را در مقابل آن جنایت كور کرده یا از حدقه درمیآورند.[42] در قصاص چشم حتما چشم راست در مقابل چشم راست باشد و چشم چپ در مقابل چشم چپ؛[43] مگر اینكه صاحب جراحت خود راضی به قصاص چشم دیگر او باشد، يا امكان قصاص چشم ديگر نباشد.[44]
قرآن بر بعضی چشمها عذابی رقم زده كه برخی مربوط به دنیاست، و برخی مربوط به هنگامهی قیامت و عالم آخرت که در ذیل به مواردی میپردازیم:
قوم لوط كساني بودند كه در ميان مردم عصر خویش به ايجاد شك و شبهه در مقابل خداوند ميپرداختند و وقاحت و بيشرمي را به جايي رسانده بودند كه حتي فرشتگان الهي را نيز از حضرت لوط(ع) كه مأمور پذيرايي از ايشان بود، براي انجام گناه درخواست نمودند که در نتیجه به عذاب دردناکی گرفتار شدند:[45]
«...فَطَمَسْنَا أَعْیُنَهُمْ فَذُوقُواْ عَذَابىِ وَ نُذُر»[46]
«...ولى ما چشمانشان را نابینا و محو كردیم (و گفتیم:) بچشید عذاب و انذارهای مرا!»
در روایت آمده است كه جبرئیل با انگشتانش و یا با پرهای خود به سوی آنها آمد و بینایی چشمانشان را از بین برد.[47]
کفار از فرط غفلت چشم[48] در دنیا، به آیات تكوینى و تشریعى خداوند كه دال بر توحید است، نظر نمىافكنند و به دلیل عدم عبرت گرفتن از آیات الهی و دوری از اعمال صالح، در روز قیامت نظارهگر عذاب الهى خواهند بود:[49]
«وَ اقْترََبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِىَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِینَ كَفَرُواْ...»[50]
« و وعدهی حقّ [قیامت] نزدیك مىشود؛ در آن هنگام چشمهاى كافران از وحشت از حركت بازمىماند...»
وحشت کافران در هنگامهی قیامت به حدی است كه چشمان آنان به جایی خیره شده، و نه تنها به این سو و آن سو حركت نمیكند؛ بلكه از شدت ترس پلكهای آنان نیز به هم نمیخورد.[51]
خضوع و خشوع آنان[52] به خاطر این است كه هول و وحشت صحنهی عذاب، تحمل دیدن را از آنان گرفته و بدین دلیل آثار ذلت و خفت در چشمانشان نمایان است.[53]
کسانی که از هدایت خدا روی گردان شوند، علاوه براینکه در دنیا زندگی سختی خواهد داشت، در روز رستاخیز نیز بینایی خود را از دست خواهد داد:
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»[54]
«و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت و روز قيامت، او را نابينا محشور مىكنيم!»
دلیل کور محشور شدن این فرد در قیامت به این است که در دنیا کور دل بود؛ یعنی با اینکه چشم جسمانی داشت، هیچ بصیرت باطنی نداشت؛ چنانکه در آیات بعد به این نکته تصریح شده است: «کسی که در این جهان نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است.»[55] یعنی این شخص چشم حیوانی دارد، اما گمراهی بصیرت را از ایشان سلب کرده؛ لذا کوردلان نابینا محشور خواهند شد، اما در هنگامهی عذاب بیناییشان بازگردانده میشود تا شدت عذاب را ببینند و بیشتر وحشت کنند. بنابراین بصیرت مؤمن، بصیرت ایمانی و باطنی است؛ درحالیکه اعراض کنندگان از حق به دلیل فراموشی آیات الهی، در قیامت نیز فراموش خواهند شد و از بصیرت محروم میشوند.[56]
یکی از حالاتی که قرآن برای ظالمان بیان کرده، باز ایستادن چشمانشان در برابر عذاب الهی است:
«وَ لَاتَحْسَبنََّ اللَّهَ غَفِلاً عَمَّایعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یؤَخِّرُهُمْ لِیوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصَارُ... لَایرْتَدُّ إِلَیهِْمْ طَرْفُهُمْ...»[57]
«گمان مبر كه خدا، از آنچه ظالمان انجام مىدهند، غافل است! (نه، بلكه كیفر) آنها را براى روزى تأخیر انداخته است كه چشمها در آن (به خاطر ترس و وحشت) از حركت بازمىایستد... حتّى پلك چشمهایشان از حركت بازمىماند؛ زیرا به هر طرف نگاه كنند، آثار عذاب آشكار است...»
اين آيات در حقیقت تهديدى براى ستمكاران و دلدارى براى ستمديدگان است که چشمان ستمگران از ترس مشاهدهی عذاب الهی در جاى خود آرام و قرار نمىگيرد؛ و پلکهایشان را بر هم نمىنهند، بلكه پلكها بدون حركت و چشمها باز و خيره باقى مىماند.[58]
مسئولیتپذیری اعضای بدن، خود دلیل محکمی است که انسان بدون علم و یقین کلامی را به زبان نیاورد و عملی را انجام ندهد؛ لذا قرآن با این برهان از پیروی بدون علم نهی کرده است:
«...إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كلُُّ أُوْلَئكَ كاَنَ عَنْهُ مَسُْولاً»[59]
«...چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولند.»
منظور از مورد سؤال قرار گرفتن چشم، پرسش از صاحب آن بوده كه آن را در چه راهی به كار برده و به چه چیز نگاه افکنده است.[60]
در آیهی ديگر از شهادت اعضای بدن دشمنان خدا در پرتگاه آتش جهنم سخن به میان آورده که گواهی چشم علیه آنان از جملهی آن است:
«حَتّیَ إِذَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيهِْمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُم بِمَا كاَنُواْ يَعْمَلُون»[61]
«وقتی به آن میرسند، گوشها و چشمها و پوستهای تنشان به آنچه میکردند، گواهی میدهند.»
"سمع" را مفرد آورده و "ابصار" را جمع؛ چون سمع به معنى شنيدن است در مقابل رؤیت که دیدن باشد و ابزار آن "اُذُن" است؛ اما ابزار ديدن "بصر" است و اگر ذكر ابزار شود، جمع آورده میشود؛ چنانکه در آیات بعد[62] "اُذن" به صورت جمع آمده است.[63]
شهادت دادن اعضاى بدن آدمى در روز قيامت به اين است كه آنچه از اعمال زشت از صاحبش ديده، خبر دهد؛ چون اگر تحمل شهادت، يعنى ديدن اعمال صاحبش در حين عمل و تشخيص گناه نباشد، شهادت در قيامت معنا ندارد؛ پس معلوم مىشود که در دنيا اعضاى بدن، نوعى درك و بصیرت دارند و اگر تحمل شهادت نباشد و تنها خدا در روز قيامت چنين شعور و نطقى را بر اعضا بدهد، حجت بر بندگان خدا تمام نمىشود.[64]
[1]. مصطفوى، حسن؛ التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360ش، ج8، ص282.
[2]. طریحى، فخرالدین؛ مجمع البحرین، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1375ش، چاپ سوم، ج3، ص223.
[3]. فراهیدى، خلیلبناحمد؛ كتاب العین، قم، هجرت، 1410ق، چاپ دوم، ج7، ص117.
[4]. نحل/77.
[5]. راغب اصفهانى، حسينبنمحمد؛ المفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالعلم الدارالشامية، 1412ق، چاپ اول، ص127.
[6]. مكارم شیرازى ،ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، تهران، دارالكتب الإسلامیة، 1374ش، چاپ اول، ج11، ص337.
[7]. نحل/78.
[8]. طباطبایى(علامه)، سیدمحمدحسین؛ المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، جامعهى مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق، چاپ پنجم، ج12، ص311.
[9]. مؤمنون/78.
[10]. المیزان فى تفسیرالقرآن، ج15، ص53.
[11]. قمى مشهدى، محمدبن محمدرضا؛ تفسیر كنزالدقائق و بحرالغرائب، تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1368ش، چاپ اول، ج7، ص246.
[12]. زمخشرى، محمود؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالكتاب العربی، 1407ق، چاپ سوم، ج2، ص624 و طبرسى، فضلبنحسن؛ تفسیر جوامع الجامع، تهران، دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم، 1377ش، چاپ اول، ج2، ص301.
[13]. سجده/9 و بلد/8.
[14]. المفردات فی غریب القرآن، ص662 و 663.
[15]. قرشی، سیدعلیاکبر؛ قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371ش، چاپ ششم، ج5، ص303.
[16]. فرقان/74.
[17]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص245.
[18]. مریم/26 و طه/40.
[19]. قصص/9.
[20]. سجده/17.
[21]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص263.
[22]. تفسیر نمونه، ج17، ص 148.
[23]. آل عمران/49.
[24]. مصطفوى، حسن؛ تفسیر روشن، تهران، مركز نشر كتاب، 1380ش، چاپ اول، ج4، ص217.
[25]. یوسف/8- 18.
[26]. یوسف/84.
[27]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص218، 233 و 243.
[28]. طیب، سید عبدالحسین؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، اسلام، 1378ش، چاپ دوم، ج5، ص407- 417.
[29]. اعراف/116.
[30]. طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش، چاپ سوم، ج4، ص710، ابوالفتوح رازى، حسين بن على؛ روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، مشهد، آستان قدس رضوى، 1408ق، ج 8، ص335 و فخرالدین رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر؛ مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1420ق، چاپ سوم، ج 17، ص335.
[31]. آل عمران/13.
[32]. صادقى تهرانى، محمد؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، قم، فرهنگ اسلامى، 1365ش، چاپ دوم، ج5، ص55.
[33]. انفال/44.
[34]. تفسیر جوامع الجامع، ج2، ص23، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص84 و المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص93.
[35]. هود/24.
[36]. بروجردى، سید محمد ابراهیم؛ تفسیر جامع، تهران، صدر، 1366ش، چاپ ششم، ج3، ص263.
[37]. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمدبن عمر؛ مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1420ق، چاپ سوم، ج17، ص335.
[38]. نور/30 و 31.
[39]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص110.
[40]. طوسى، محمد بن حسن؛ التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى، بيتا، ج7، ص427.
[41]. مائده/45.
[42]. قرشی، سید علیاکبر؛ تفسیر احسن الحدیث، تهران، بنیاد بعثت، 1377ش، چاپ سوم، ج3، ص76 و مقدس اردبیلى، احمد بن محمد؛ زبدة البیان فى أحكام القرآن، تهران، كتابفروشى مرتضوى، چاپ اول، بیتا، ج1، ص679.
[43]. قاسمى، محمد جمال الدین؛ محاسن التاویل، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1418ق، چاپ اول، ج14، ص152.
[44]. زحیلى، وهبة بن مصطفى؛ التفسیر المنیر فى العقیدة و الشریعة و المنهج، بیروت-دمشق، دارالفكر المعاصر، 1418ق، چاپ دوم، ج 6، ص208.
[45]. تفسير نمونه، ج 23، ص63.
[46]. قمر/37.
[47]. فیض كاشانى، ملا محسن؛ تفسیر الصافى، تهران، صدر، 1415ق، چاپ دوم، ج5، ص104، زمخشری، محمود؛ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407ق، چاپ سوم، ج 4، ص 439،
[48]. كهف/100-101.
[49]. تفسیر كنزالدقائق و بحرالغرائب، ج8، ص171 و كاشانى، ملا فتحالله؛ تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین، تهران، كتابفروشى محمد حسن علمى، 1336ش، ج5، ص371.
[50]. انبیا/97.
[51]. ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحریر و التنویر، بيتا، ج17، ص111 و رشيدالدين ميبدى، احمد بن ابىسعد؛ كشف الأسرار و عدة الأبرار، تهران، امير كبير، 1371ش، چاپ پنجم، ج6، ص307.
[52]. قمر/7.
[53]. تفسیر نمونه، ج23، ص23.
[54]. طه/124.
[55]. اسراء/72.
[56]. الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، ج19، ص220 – 223.
[57]. ابراهیم/42 و 43.
[58]. تفسير جوامع الجامع، ج2، ص253.
[59]. اسراء/36.
[60]. التحریر و التنویر، ج14، ص81، مفاتیح الغیب، ج20، ص341 و محاسن التأویل، ج6، ص461.
[61]. فصلت/20.
[62]. بقره/18 و انعام/25.
[63]. أطيب البيان في تفسير القرآن، ج11، ص424.
[64]. الميزان في تفسير القرآن، ج17، ص378.